29

اسفند سه سال پیش یک نهال توی باغچه ی حیاط پشتی کاشتم. بهار اومد و نهال های باغچه جلوی خونه شکوفه دادن اما اون نهال سبز نشد. منتظرش موندم تا شاید با بارون سبز بشه، اما هرچقدر صبر کردم، با بهار همراه نشد و خشک باقی موند. ناراحت بودم. باقی درخت ها سبز میشدن و توی پاییز دوباره عریان، اون نهال همچنان بی برگ بود.

چند روز مونده به بهار امسال، وقتی داشتم از پنجره ی اتاقم به باغچه سبز نگاه میکردم، متوجه شدم چندتا نقطه ی سفید-صورتی جایی اون گوشه هست. دقت که کردم، فهمیدم این همون نهالیه که سبز نشده بود و امسال شکوفه داده! چیزی توی قلب من هم شروع کرد به شکفتن.

فکر کردم، شاید همونطور که این نهال منتظر بود تا زمانش برسه و خودش رو نشون بده، من هم به زمان احتیاج داشتم و این قلبم رو گرم کرد.

  • نظرات [ ۲ ]
    • شنبه ۱۷ فروردين ۹۸

    19

    برج میلاد که خورشید دم غروب رو نصف کرده. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۳ فروردين ۹۸

    26

    "زمین شبیه ساکنانش می شود."

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۳ فروردين ۹۸

    24

    موج بر موج
    اقیانوسی قهوه ای،
        کوه.

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۲ فروردين ۹۸

    17

    آنقدر یخ زده بود که سر شده بود. 

    متوجه خونی که از زخم هایش می رفت

    و لباس ها را گلگون می کرد، نبود. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸

    25

    فرفره های رنگی پشت پنجره ی یک ساختمون.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۹ فروردين ۹۸

    14

    گاهی اوقات متوجه نیستی دستت زخم شده و ادامه می دی. 

    چند ساعت بعد که داری کاری می کنی، میبینی چقدر دستت درد میکنه و میسوزه.

    دوستی و حرف زدن با اون هم مثل این طور زخم ها بود. 

    چند وقت بعد متوجه می شدی چقدر زخمی شدی. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۹ فروردين ۹۸

    13

    معمولا قلب ادما رو به انار یا سیب سرخ تشبیه می کنن. 

    اما قلب اون، با توجه به هیکلش، حتما یه هندونه بود. 

    یه هندونه بزرگ که حتی موقع چاقو زدن خودش شکافته میشه و با خودت میگی: چه هندونه رسیده ای! 

    بازش میکنی و توش سرخه. فکر میکنی حتما باید خیلی شیرین باشه. 

    اما وقتی میخوری، میفهمی مثل یکی از همون هندونه هاییه که بابا میگفت با استعداد خاصش جدا کرده اما تو زرد از آب در میومد. 

    نه حتی شیرین نبود، بدتر، اونقدر رسیده بود که خراب شده بود. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۶ فروردين ۹۸

    12

    و آدمیزاد فکر میکند حالا که عقلش کامل شده، هرروز پیشرفته تر، در جاده ها سوار بر علم به پیش می رود و خورشید را پشت سر میگذارد اما دریغ که فراموش کرده است خورشید هر بار از سمت دیگر طلوع می کند. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۵ فروردين ۹۸

    20

    من توی اون ایستگاه خوابم برد.

    تو رفتی.

    و این قطار تا ابد ادامه داره.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۴ فروردين ۹۸
    آرشیو مطالب
    نویسندگان