خودویران‌گری

دوباره سرم رفته زیر آب. بعد از دو روز دوباره توی تخت خودم دراز کشیدم و حالم از خودم به هم می‌خوره. این چند وقت به شدت از خودم بیزارم و وقتی خونه باشم، حسم قوی‌تره. دائم فکر می‌کنم اون کسی که بقیه فکر می‌کنند نیستم و الان دیگه دستم رو می‌شه. دلم نمی‌خواد تا یک مدت طولانی چشمم به دانشگاه بیفته اما تازه ترم سومه. حرف می‌زنم و حرف می‌زنم در حالی که بهتره دهنم رو بسته نگه دارم. اخیرا کارهایی رو که به بقیه گفتم، انجام ندادم و دیگه ددلاین و تقویم تاثیری روم نداره. ورزش رو کنار گذاشتم و نمی‌تونم خودم رو بکشونم که یک نرمش کوچیک داشته باشم. خیلی وقت بود دیگه اضطراب اجتماعی نداشتم اما فکر می‌کنم مقداریش برگشته. صداهای توی سرم خیلی بلند شدند. انگار ذهنم از اون حالت پایداری که براش ایجاد کرده بودم خارج شده و حالا هر کاری می‌کنم نمی‌تونم دوباره به اون حالت برش گردونم. نمی‌تونم دوباره روی آب شناور بشم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۱۸ بهمن ۰۲

    .

    یک روز بالاخره من هم جایی رو پیدا می‌کنم که توش تعلق خاطر داشته باشم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۴ بهمن ۰۲

    زمین و آسمان

    اون روزی هوا خیلی تمیز بود. روی کوه‌های تهران برف نشسته بود و ابرهای سفید کپه‌ای با باد سردی که می‌وزید، آسمون آبی‌تر از همیشه رو طی می‌کردند. همه چیز خالص و شفاف بود. راه می‌رفتم و به درخت‌ها نگاه می‌کردم و یک آن به نظرم رسید درخت‌ها با نیروی خودشون در حرکت‌اند، نه با باد. 

    شب زمان برگشت، اهورامزدا رو دیدم، در حال تماشای زمین. اگر دو هزار سال پیش بود، با خودم می‌گفتم اورمزد تصمیماتم رو تایید می‌کنه و سمت من ایستاده. پس اگر ستاره‌ی خیلی درخشانی دیدید که چشمک نمی‌زد، نود و نه درصد دارید به اورمزد نگاه می‌کنید که به شما خیره شده. اگر نبود، دارید به ناهید نگاه می‌کنید. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۱۳ بهمن ۰۲

    Snowflake

    از دیروز صبح داره برف میاد اما نمی‌شینه. هوا گرم‌تر از اونیه که بخواد بشینه. اما همچنان دیدنش لذت‌بخشه. اومدم بیرون یه کم قدم بزنم، شاید ذهنم باز شد. راه رفتن همیشه کمک می‌کنه. فردا احتمالا بشینه، قراره هوا خیلی سردتر بشه.

    رسیدم به این پارک کوچیکی که یه گوشه‌اش خیلی موردعلاقه‌امه. اینجا یه کم زیباتره، برف روی شاخه‌ها نشسته. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۲ بهمن ۰۲

    بیفرست

    این چند وقت شده که ساعت نه - ده شب برگردم خونه و مسیرم هم مدرس شمال باشه. صدای آهنگ رو زیاد می‌کنم و حواسم هست عقربه از هشتاد بیشتر نره. ماشین شتاب می‌گیره و از دور پل طبیعت رو می‌بینم، توی قشنگ‌ترین حالت خودش؛ رنگین‌کمانی. از زیر رنگ‌های درخشانش رد می‌شم و فکر می‌کنم این همون پلیه که ایزدان باهاش از آزگارد به میدگارد می‌اومدن. 

     

     

    * عنوان Bifrost

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۱۱ بهمن ۰۲

    .

    فکر می‌کردم همه گل‌ و برگ‌هایی رو که لای کتاب‌ها نگه می‌داشتم، ریختم دور. فکر می‌کردم دیگه چیزی نباشه؛ اما هنوز هر بار یه کتاب از قفسه می‌کشم بیرون، از بین صفحاتش گل و گیاه خشک شده می‌ریزه. من از دست تو چیکار کنم دخترک؟ حالا که نتونستم از دستت راحت بشم، چاره‌ای ندارم جز اینکه دوستت داشته با‌‌شم.

     

    پ. ن: دارم Zetsuen no Tempest رو دوباره می‌بینم. هشت، نه سال (؟) از اولین باری که دیدمش می‌گذره. به نظرم میاد که توی انیمه‌ها، توجه کمی بهش شده با اینکه داستان و ویژگی‌های تصویری خوبی داره. جالب اینه که از هملت و توفان شکسپیر الهام گرفته، شاید یک کمدی در قالب یک تراژدی. هم... حالا که فکرش رو می‌کنم، حقیقتا که درخت زندگی در من ریشه کرده. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۵ بهمن ۰۲

    دار

    چنین است سوگند چرخ بلند

    که بر بیگناهان نیاید گزند

    فردوسی این بیت رو درباره سیاوش می‌گه؛ در حالی که کلی گزند بهش رسید و بی‌گناه بود. به نظرم یکی از حرکت‌های هوشمندانه و در عین حال تلخ فردوسی بوده که با این مقدمه، توی داستان به مخاطب بگه اما رسم واقعی دنیا نیست. اتفاقا خیلی گزند می‌رسه. حرف حق می‌زنی و خانواده‌ات اذیتت می‌کنند، به دشمن پناه می‌بری از گزند اونها؛ اما اونجا باز به دست خانواده‌ات کشته می‌شی. 

    ما نویسنده و هنرمندیم. ما یادمون می‌مونه و به همه می‌گیم چه بلایی به سرمون آوردید. یه روز از همه جنایت‌هایی که به اسم خدا کردین می‌گیم، از همه سیاوش‌ها. یه روز توی یه دادگاه واقعی، کسایی که محاکمه می‌شن، شمایین. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۴ بهمن ۰۲

    .

     از ژوژمان آخر برگشتم خونه، وسایل همراهم و چهارتا بوم 100 در 70 رو گذاشتم زمین. کلید انداختم توی در، اما نتونستم بچرخونمش. جمع شدن اشک توی چشمام و فشرده‌شدن بی‌اختیار لب‌هایم رو حس کردم. من فقط می‌خوام یه آدم عادی باشم، مثل اونها، مثل بقیه. چرا نمی‌تونم؟ دست به صورتم کشیدم و بعد از یه نفس عمیق، کلید رو چرخوندم.

     

     

    پ. ن: الان که فکرش رو می‌کنم، Barakamon هم می‌تونم به اون لیست اضافه کنم، منتها با درجه کمتر. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۳ بهمن ۰۲

    .

    حقیقتش رو بخواید، اصلا دلم نمی‌خواد درباره این ترم صحبت کنم. دلم می‌خواد یه مهر مسکوت بزنم روش و بگذرم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۳ بهمن ۰۲

    .

    از صبح که بیدار شدم، این بیت از حافظ توی سرم می‌پیچه:

    کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار

    که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش

    ولی متاسفانه که ژوژمان و ژوژمان و تحویل مقاله. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۲۶ دی ۰۲
    آرشیو مطالب
    نویسندگان