یه دوستی توی دانشگاه دارم که تقریبا از ترم پیش و به طور ویژه از این ترم جدید، خودش رو قاطی بالادستی های اینجا کرده. مقداریش مربوط به مسئولیت هاییه که گرفته و مقداری هم به چیزی که بهش میگه "قلق آدما". اون روزی وقتی داشتیم باهک توی مراسم عکاسی میکردیم، آدم های مختلفی که اومده بودن رو نشون میداد و کمی از خصوصیاتشون میگفت چون هیچ کدوم رو نمیشناختم یا فقط اسمشون رو شنیده بودم. میگفت: هر آدمی یه قلق داره. یه لِمی داره که اگه پیداش کنی، کارت آسون میشه. اینطوری با آدم های بیشتری آشنا میشی، رابطه پیدا میکنی، شناخته تر میشی و پات به جاهای بهتری باز میشه.
حرفاش برام خیلی غریب بود. تا حالا به قلق کسی فکر نکرده بودم که حتی بخوام پیداش کنم! و تلاش میکردم بی حاشیه به کارام برسم و به فرا تر از این فکر نمیکردم. متوجه شدم به غیر فهمیدن قلق بقیه، حتی نمیتونم بگم نزدیک ترین اطرافیانم، دوست های چندساله ام چه اخلاقی دارن و چجوری با چندتا کلمه توصیفشون کنم. میدونم چی دوست دارن یا چی دوست ندارن اما برام سخته به یه جمع بندی کلی برسم. شاید هم نباید خیلی با کسی آشنا باشی تا بتونی تعریفشون کنی؟ چون فقط رفتارها رو میبینی و اینقدر درگیر حس های مختلف نمیشی؟
کوتاهش کنم، بدجوری این قضیه منو به فکر وا داشت.