داره بارون می‌باره و قطره‌هاش روی سقف پلاستیکی حیاط خلوتم می‌ریزه. تق، تق، تق‌های بلند. وسط نقاشی کشیدن رفتم و حالا هری روی صندلیم خوابیده. دلم نمیاد بلندش کنم. از توی اتاق، خیره شدم به جفت‌شون. حال عجیبیه، انگار طوفان شده باشه اما من از پشت شیشه دوجداره صداش رو بشنوم.