دوباره. 

.

هیولا نمی‌میره، اون فقط خوابیده.

.

متوجه شدم فکر نمی‌کنم چیزی برای ارائه دارم. بیشتر در حال جذب کردن، هضم کردن و نتیجه گرفتنم و در اونها چیزی نمی‌بینم که بخوام ارائه کنم. 

.

در جست‌وجوی سبک شخصی.

.

تماشای GOT اپیزود به اپبزود منو عصبانی‌تر می‌کنه. نه در حدی که نتونم ازش لذت ببرم، اما خب. دلیلش هم اینه که نمی‌تونم به عنوان اثر مستقل تماشاش کنم و توی پس‌زمینه ذهنم دائم در حال مقایسه با کتابم. 

.

هرچقدر آدم‌های کمتری بدونن، به آدم‌های کمتری جواب می‌دی چرا شد یا نشد.

.

دوباره افتادم روی غلتک. آروم پیش می‌رم، ولی دارم پیش می‌رم.

.

همه‌ آرت‌بوک‌هایی که برای سری اول چاپ گرفته بودم فروش رفتن. این خوبه؟ خیلی خوبه! جشن بگیریم. 

.

.

.

پ.ن: فکر کنم بالاخره تونستم با Got کنار بیام.