همه چیز خاکستریه. فضا بک گراند خاصی نداره، تک رنگه، خاکستریه، فقط یه خط مشکی نازک خط افق رو مشخص می کنه. من ایستادم، حجم خاصی ندارم، با خطوط طراحیِ مشکی کشیده شدم. هیچ احساس خاصی ندارم. فقط وایسادم. از نظر ترکیب بندی، توی قسمت چپ کادر. توی چهره ام هم هیچ احساسی نیست، فقط به چیزی اون طرف کادر خیره شدم. یه دستم رو روی بازوی دست دیگه ام می کشم. یه کات میخوره و دوربین سمت دیگه ی فضا رو نشون میده. بک گراند همونطوریه که اون سمت بود، با این حال چند تا شبحِ محو در حال این طرف و اون طرف رفتن، متوقف شدن. در حال حرکت بودن که زمان متوقف شده. متوقف نشدن، اهمیتی نداشتن. تو وسط اون کادر ایستادی. موجودی با خط های طراحی کشیده شده در مقابل اون اشکالِ تیره ی محوِ دوده مانند. سه رخ ایستادی، داری صحبت می کنی که چیزی از گوشه چشمت میبینی و به اون طرف کادر نگاه می کنی. دوربین این بار کاتِ مطلق نمی کنه، از زاویه سومی، بین خطِ نگاهِ ما از سمت تو به سمت من آروم می چرخه تا فاصله رو نشون بده. و بعد کات میکنه، برمیگرده به سمتِ دیگه. یک پام رو کمی عقب میذارم، برای یک ثانیه مکث می کنم، هیچ احساسی، هیچ حرکتی توی چهره ام نیست، و بعد برمیگردم و پشت به دوربین میرم و شمایلم کوچیک تر و کوچیک تر میشه.