با هری روی کابینت پشت پنجره نشسته بودیم. اسمون ابی تمیز بود و ابرهای سفید با سرعت از راست به چپ حرکت میکردن. گردههای سفید لای برگهای پهن گردو میپیچیدن. پرندهای میخوند و صداش از بین شاخههای کاج روبهرو میومد. مورچهها روی شاخه ها راه میرفتن. نور، برگها رو روشن و تیره میکرد. بدن نرم هری در تماس با بازوم بود و هر حرکت ماهیچهاش رو حس میکردم. بلند شد و در حالی که دستهاش رو روی پام گذاشته بود، شروع کرد به بو کردن صورتم. بعد توی چشمام نگاه کرد. از چهارچوب پنجره رفت اون سمت و روی لبه نشست.